این درس تاریخ است: القاس میرزا شاهزاده نامدار و جنگاور صفوی از برادرش شاه طهماسب اول صفوی ناراحتی هایی پیدا کرده و به دشمن پناه برده و در محرم ۹۵۴ق کتابتی نوشته نزد شاه عالمیان فرستاد که من نزد خواندگار (‌سلطان عثمانی) رفتم." خواهید دید که بر شما چه خواهم کرد."

تایماز نیوز | این خبر به شاه جوان ایران رسید،‌ فرمود: “:القاس بی حساب گفته، از خواندگار بزرگتری هست. خدای عزّ و جلّ از همه بزرگتر است و قدرت او بزرگتر از قدرت خواندگار است. ما و تو پیش قدرت خدا چه چیزییم؟‌ و چه نماییم؟ ”

شاه طهماسب از شعرا و ادبای نامدار آن عصر بود. قدرت نمایی برادرش در دامن دشمن را به تمثیل این ابیات خواندند:
درآمد پشه ای از لاف سرمست
دمی بر فرق کوه قاف بنشست
از آنجا بر برید و در عدم شد
چه چیز افزود از آن کوه و چه کم شد
همه در جنب قدرت این چنینیم
اگر بر آسمان اگر بر زمینیم

شاه طهماسب سخنور، در آن لحظه برادرش و هم سیاستمداران امروز را چنین نصیحت هم کرد:
سعادت به بخشایش داورست
نه بر دست و بازوی زور آورست
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه در تن درد

جوانان وطن! همین القاس میرزا که الحق از استانداران و والیان قدرتمندی بود و در جنگاوری نشان از پدرش شاه اسماعیل داشت. به آغوش سلطان سلیمان عثمانی پناه برد و قشون دشمن را بر سر وطن آورد و تبریز و برخی شهرها را ویران ساخت. خیلی از دختران و پسران و مردان و زنان آذربایجان را جلوی چشمانش دشمن کشت و زخمی کرد و چه بی عفتی ها و …‌ کرد.

عاقبت سلطان سلیمان گفت: این پدر سوخته را بگیرید. او می گفت: مردم ایران با من است. چون با قشون تو بروم از آذربایجان تا دریای فارس به نام تو فتح می کنم و من فرزند و نوکر تو می شوم.
القاس میزرا حیران ماند، در نزد برادرش روسیاه و قشون عثمانی هم در تعقیب، پناه آورد به زن و بچه های برادرش، امان خواست و تسلیم گشت و در قلعه ای تحت نظر ماند و قلعه هم قهقهه ای بر حال وی بر آورد و سنگ های سقف بریخت و القاس زیر آوار مُرد!
این بود حکایت خائن وطن و ناسپاسی به برادر و سفره ملّت!
خیلی شفاف درس عبرت است
برای آنان که در وزارت و وکالت
سر بر آخور شکم حرام ساختند
هوسناک در آغوش هلنی ها لمیدند
خون برادر بریختند؛
عفت خواهر بربودند.