روز بعد در کلاس از کودکان کار صحبت کردم و ای کاش چیزی نمیگفتم. چرا که فهمیدم خیلی از بچه های کلاس مثل حسین، کودکان کارند.که درس و مدرسه اولویت بعدی آنها با فاصله زیاد است .آنها می جنگند برای تامین نان شب خانوادهایشان…
هرروز که می بینمشان غم تلخی در وجودم تازه می گردد.این سطور را که می نگارم یادم آمد که فردا دهم دی ماه،امتحان نوبت اول حسین و بردارانش هست، و نگرانم که الان به جای در بالینی گرم و نرم مثل همه بچه ها خفتن، در کدامین کوی و برزن، آجر وسنگ، زیر سر کوچکش گذاشته است. ساعت را نگاه میکنم از یک بامداد هم گذشت و من برایش می نویسم:«به جای ساعت، صدای تو هر لحظه بیدارم می کند، هراسی از چرخش عقربه ها نیست بگذار صدای تو مدام زنگ بیداری ام باشد.» که تو قهرمان زندگی ات هستی. چرا که:« تابلو، نقاش را ثروتمند کرد. شعرِ شاعران به چند زبان ترجمه شد. کارگردان،جایزه ها را درو کرد و هنوز تو وبرادرانت در سر همان چهارراه بهترین سوژه اید…»سوژه هایی داغ اما بی نصیب.
(دکترای روانشناسی و کارشناس آموزش وپرورش)
١٤٠١/١٠/٩
Thursday, 25 April , 2024